پیوند دین و سیاست در گفتمان عاشورا /
نويسندگان
جدیدترین مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لیلان و آدرس shiz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نویسنده، بخش اول مقاله خود را به پاسخ پرسش یاد شده داده است و در بخش دوم به بررسی و تحلیل تعبیر سیاسی و ایدئولوژیک از عاشورا و نقد تغییر گفتمانی این حادثه پرداخته است.

چنان که ملاحظه خواهید کرد نویسنده محترم اجمالی از مباحث مبسوط خود را در مقدمه بحث آورده است. مقدمه
عاشورا، حادثه و به تعبیر دیگر متنی دینی است که توسط یکی از اولیاء بزرگ دین رقم زده شده است و همچون هر متن دینی مقدس دیگر از دو منظر قابل مشاهده و تامل و اندیشه است; یکی نگاه به خود این حادثه و دیگر تعبیر و تفسیری که از آن صورت می گیرد. طبیعی است که این دو را نمی توان یکسان انگاشت. از نگاه اول، عاشورا حادثه جانسوز و دلخراشی است که در سال 61هجری قمری در کربلا رخ می دهد و طی نبردی نابرابر، ولی مطلق الهی (ع)، وتر موتور، به مصیبت و رزیه ای بی مانند گرفتار می آید و ثارالله خون خود وعزیزترین عزیزانش را به پیشگاه پروردگار سبحان تقدیم می کند. از این منظر بحث در مورد متن خود این واقعه و حادثه عظیم است. اما از نگاه دوم، سخن در باره فهم و برداشتی است که از این حادثه انجام می گیرد و تفسیر و تعبیری است که در مورد آن ارائه شده یا می شود و به بیان دیگر، قرائتی است که دیگران از آن داشته و دارند.
در طول تاریخ، حادثه عاشورا، مورد تفسیر و تحلیل های گوناگون قرار گرفته و هر کس به فرا خور فکر و اندیشه و اعتقادات و اطلاعاتی که از این حادثه داشته، آن را به گونه ای تفسیر کرده است; عده ای به ابعاد الهی و عرفانی و معنوی آن عنایت کرده اند و گروهی جنبه های بشری و زمینی آن را بیشتر مورد توجه قرار داده اند. طبیعی است که تعبیرات مختلف و گاه متهافت و متناقض از چنین حوادث دینی که جزء بنیان های اولیه فرهنگ جامعه قرار می گیرد، چه تاثیری شگرف و غیر قابل انکار در سرنوشت جامعه خواهد داشت، علاوه بر آنکه اصل حادثه را ممکن است تحریف و یا آن را از اثر بخشی انداخته و بی خاصیت کند.
آنچه در این مقاله مورد توجه ا صلی است و غالب مباحث آن را به خود اختصاص می دهد، نگاه به حادثه عاشورا از منظر دوم و بررسی دیدگاه و تعبیراتی است که در طول تاریخ در باره این حادثه از بعد سیاسی و غیر سیاسی بودن آن مطرح بوده است.
این بحث در دو بخش ارائه می شود; بخش نخست به موضوع سکولاریزاسیون و فرهنگ عاشورا می پردازد و بخش دوم به بررسی و تحلیل تعبیر سیاسی و ایدئولوژیک از عاشورا اختصاص یافته است. پرسش بخش اول با دو پیش فرض آغاز می شود. پیش فرض اول اینکه آنچه درمورد گفتمان عاشورا همواره و به ویژه در دهه های اخیر، درایران شاهد بوده ایم، رواج تعبیر سیاسی از این حادثه است. پیش فرض دوم اینکه سکولار شدن روابط اجتماعی و به حاشیه رفتن دین از متن زندگی جمعی، فرآیندی طبیعی است که در حال رخ دادن است. با توجه به این دو پیش فرض، دغدغه ا صلی و این پرسش اساسی مطرح می شود که کارکرد فرهنگ عاشورا با تعبیری سیاسی در مواجهه با امواج سکولاریزاسیون چگونه است و در این عرصه آیا تحولی در گفتمان سیاسی عاشورا ممکن و قابل پیش بینی و انتظار است یا نه؟
بخش اول: برای پاسخ یابی از این پرسش، در ابتدا بحث خود را به پیش فرض سکولاریزاسیون اختصاص می دهد و با نگاهی فشرده و گذرا به این مفهوم، آن را از دو منظر برون دینی و درون دینی مورد تجزیه و تحلیل انتقادی قرار می دهد و سپس به کارکرد فرهنگ عاشورا با تفسیر و تعبیری سیاسی در مواجهه با سکولاریزاسیون پرداخته و تعامل یا تقابل دو مقوله عاشورا و دنیای سکولار را بررسی می کند؟
بخش دوم: مقاله که با عنوان بررسی و تحلیل تعبیر سیاسی و ایدئولوژیک از عاشورا تقدیم می گردد پس از بررسی قانونمندی متن خوانی حوادث و توضیح مرز میان تعبیر و تحریف یک حادثه، به تغییر و تحول در گفتمان عاشورا می پردازد. برای رسیدن به این منظور، نخست نگاهی گذرا به تاریخچه برخی تعبیرات غیر سیاسی از عاشورا خواهد داشت و ضمن تحلیل انتقادی آنها، در ادامه به تاریخچه تعبیر سیاسی از حادثه عاشورا نگاه می افکند و با تبلور سیاست دینی شمردن عاشورا، نقطه نظرات مخالفان تعبیر سیاسی از عاشورا را تحلیل و بررسی می کند و در پایان به نقش عاشورا پس از استقرار نظام اسلامی و عملکرد آن با توجه به تبلور سیاست دینی بودن آن، می پردازد. بخش اول سکولاریزاسیون و فرهنگ عاشورا پیشگفتار
عاشورا و نهضت کربلا، حادثه ژرفی است که زمینه هایی عظیم برای درس آموزی و عبرت در آن نهفته است و از چنان قدرت و پتانسیل نیرومندی برخوردار است که می تواند همواره مشعلی روشن فرا روی بشریت قرار گیرد و به آنها درس دینداری، آزادگی، ظلم ستیزی و چگونه زیستن و چگونه مردن را بیاموزد. واقعه طف که توسط نواده پیامبر خاتم (ص) و خامس اصحاب کساء طراحی و اجراء گردیده، برای عموم مسلمانان و به ویژه برای ارادتمندان خاندان رسالت و پیروان اهل بیت (ع) قابل الگوبرداری است و می تواند اسوه برای حرکت های آنان باشد. برای آنان که سیدالشهدا (ع) را امام معصوم خود می دانند و او را ولی کامل و مطلق الهی می شمرند، قول و فعل و تقریر ایشان حجت است و گفتار و رفتار ایشان در صحنه کربلا می تواند به عنوان سنت، منبعی فیاض برای تمسک و استناد و حرکت در صراط مستقیم و طریق الی الله باشد و سلوک راه آخرت را به آنان بنماید. (ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة) .
اما مساله بسیار حساس و دقیق در این میان نحوه الگو برداری و اسوه قراردادن نهضت حسینی (ع) است. تمسک به این منبع نورانی، دقیقا با نوع تفسیر و برداشتی که از این حادثه به عمل می آید و تعبیری که از آن انجام می گیرد در ارتباط است. این حادثه ممکن است به گونه ای تعبیر شود که به هیچ وجه قابل اسوه شدن نباشد و به عنوان وظیفه الهی و تکلیفی ربانی که بر دوش امام حسین (ع) قرار گرفته بود، به همان حادثه سال 61 هجری محدود گردد و فایده ای برای آن جز در مویه کردن و سوختن در مصیبت جان سوز شهداء دشت نینوا و بردن ثواب و اجر اخروی دیده نشود و از سوی دیگر ممکن است به عنوان حادثه ای که در آن سالار شهیدان به ایفاء نقش می پردازد تا اقامه عدل و قسط نماید و حکومت علوی و سنت نبوی را احیاء گرداند و زمام امر را از دست نااهلان و فاسدان و ستمگران بگیرد و نظام سیاسی را بر محور ا صلی خود قرار دهد، تلقی شود، در این تعبیر سیره سیدالشهداء اسوه برای ظلم ستیزی و نفی مشروعیت نظام جبار غیر دینی قرار می گیرد و الگویی برای تلاش و جهاد در راه اقامه حکومت دینی و اقامه احکام الهی و فرائض و سنن دینی در صحنه جامعه می شود.
ولی مشکل هم آن است که آیا کدام یک از این دو تعبیر و برداشت صواب و قابل پیروی است؟ آیا می توان هر دو تعبیر را صحیح و روا دانست یا تنها یکی را به عنوان قرائت درست باید پذیرفت و دست رد بر سینه دیگری نهاد؟ گذشته از این پرسش که در بخش دوم مقاله به آن پرداخته خواهد شد. سؤال دیگر که در پاره ای محافل جامعه نیز مطرح شده است آن است که تعبیر و برداشت دوم از عاشورا، که تفسیر رایج و متداول در جامعه به ویژه در بحبوحه انقلاب و دوران دفاع مقدس بوده است، تعبیر سیاسی است و با جامعه مدنی و عصر سکولاریزه شدن روابط اجتماعی ناسازگار است و از آنجا که روند سکولاریزه شدن و به حاشیه رفتن دین از صحنه حیات اجتماعی فرایندی طبیعی و قانون لایتغیر نظام انسانی است، با فرهنگ عاشورا و تعبیر سیاسی از آن چه باید کرد و عملکرد و نقش آفرینی مکتب عاشورا در چنین عصری چگونه قابل فهم خواهد بود؟ برخی از نقطه نظراتی که به این پرسش پرداخته اند، یا برای آن راه حلی اندیشیده چنین است:
«چون کارکردها و مصلحتهای عاشورا در تاریخ گذشته ما که ساختی سنتی داشته مورد بحث قرار می گیرد، لذا باید بدین پرسش نیز پرداخته شود که آیا با تبدیل شدن به جامعه ای مدنی (که سکولاریزه شدن روابط اجتماعی از پیامدهای اجتناب ناپذیر و طبیعی آن است) باید کارکردها و مصلحتهای عاشورا را منتفی دانست؟» (1) «آنچه که در سالهای اخیر در مورد عاشورا بحث شده، عمدتا بار ایدئولوژیک و سیاسی داشته و از ظلم ستیزی و نفی مشروعیت نظام حاکم در این نهضت بحث به میان آمده است، ولی عاشورا نسبتی نیز می تواند با دنیای سکولار امروز برقرار کند، همین نسبت پل ارتباطی میان این واقعه و انسان امروز است. همان طور که عاشورا یک واقعیت است، سکولار بودن جهان امروز نیز یک واقعیت آشکار است.» (2)
برخی هم با تغییر، تعبیر سیاسی به تعبیر ایدئولوژیک، ضمن پذیرش فواید تعبیر ایدئولوژیک از عاشورا، مشکلاتی همچون فقدان جامعیت، محدود کردن درس های این واقعه عظیم به دوران خاصی از آرمان خواهی و فراهم آوردن زمینه برای پذیرش راه حل های خشونت آمیز و نظامات توتالیتر در میان پیروان، را برای آن بر شمرده و در یک جمعبندی به این نتیجه می رسند:
«شرایط اجتماعی دوران استقرار نظام پس از انقلاب دیگر چندان با ویژگیهای تعبیر ایدئولوژیک از عاشورا تناسب ندارد.» (3)
آنچه اکنون این بخش از نوشتار در پی آن است، بررسی اجمالی پیش فرض سکولاریزاسیون و سکولاریزم به عنوان مهمترین چالش فکری موجود در عرصه مسائل تئوریک و سیاسی جاری ایران و انقلاب اسلامی و از منظر برون و درون دینی و کارکرد فرهنگ عاشورا در برابر آن می باشد. تفاوت سکولاریزاسیون و سکولاریسم و مبانی آن
در پاره ای از نوشته جات و دیدگاه هایی که امروز در حمایت و ترویج اندیشه سکولار نشر می یابد این ادعا مطرح است که میان سکولاریسم و سکولاریزاسیون تفاوت می باشد. سکولاریسم یک ایدئولوژی است. فرد سکولاریست معتقد است باید همه چیز را عرفی کرد. اما سکولاریزاسیون یک فرآیند اجتماعی - تاریخی است که واقع شده است. اگر جامعه شناسی، از روند این واقعیت و ویژگی های آن خبر داد، الزاما دلیل ندارد که سکولاریست باشد، بلکه ممکن است مخالف روند سکولاریزاسیون هم باشد. (4) و بر این اساس است که گویند: «همان طور که عاشورا یک واقعیت است سکولار بودن جهان امروز نیز یک واقعیت آشکار است » . (5) و با پذیرش واقعی بودن سکولاریزاسیون این پرسش را مطرح می کنند که در جامعه مدنی که سکولاریزه شدن روابط اجتماعی اجتناب ناپذیر است، آیا باید کارکردها و مصلحتهای عاشورا را منتفی دانست؟ (6) اما منطق و مبنایی که به عنوان مهمترین برهان و استدلال بر روند طبیعی سکولاریزاسیون و جهانی بودن فرهنگ آن ارائه می شود آن است که می گویند: ارکان اساسی فرهنگ مدرنیته امروزین که در جهان غرب تجلی یافته، همچون دموکراسی، فردگرایی، لیبرالیسم، سکولاریزم، در حقیقت اختصاص به غرب ندارد. و بلکه در هر جای گیتی که سطح آموزش به حدود آن در غرب برسد، فرهنگی در اصول و محورها شبیه فرهنگ غرب تحقق خواهد یافت. بنابراین فرهنگ غرب، فرهنگ غرب نیست فرهنگ جهانی است. نهاد خواهشگر انسان با مطلق آموزش هر کجا و هر زمان ترکیب شود همین نتایج به دست می آید و نقش دهکده جهانی و انقلاب ارتباطات در این زمینه تسریعی است نه ایجادی، اعدادی است نه ایجابی، بنابراین رمز پایداری و پایانی بودن سکولاریزاسیون و دیگر اضلاع فرهنگ غرب و روند روبه گسترش آن، نه ارزش آن است، نه گزینش آگاهانه و نه جبر تاریخ. این واقعیت محصول عقب نشینی سنگر به سنگر موانع کامجویی انسانها تا جایی است که دیگر دندان شورش، مبارزه و تغییر پیکر آنها را نگزد. از این رو رفع مؤلفه های تشکیل دهنده فرهنگ غرب که در بالا از آنها یاد شد، در این تحلیل ناتوانستنی است نه ناخواستنی و حدود اعتدال این مؤلفه ها لنگرگاه های نهایی و پایانه های تاریخ اند. البته تاکید هم می شود که این نظریه خالی از داوری ارزشی است چه بسا بسیاری از آنچه پایانه تاریخ دانسته می شود نامطلوب یا خسارت آنی; باشد چنین خواهد شد، اعم از آنکه خوب یا بد باشد. (7) بررسی فرضیه سکولاریزاسیون الف. سکولاریزاسیون از منظر برون دینی
فرضیه سکولاریزاسیون و رابطه آن با فرهنگ عاشورا، از دو منظر درون دینی و برون دینی قابل نقد و بررسی است. در این قسمت، این فرضیه از نگاه برون دینی مورد بررسی و نقد قرار می گیرد.
اهم تاملاتی که بر این تئوری و تز جامعه شناسانه، از نگاهی بیرونی و خارج از پذیرش آموزه های وحیانی اسلام می توان وارد کرد، به صورت فشرده و مختصر عبارتند از: تامل اول
نخستین تاملی که چهره نمایی می کند، این پرسش است آیا براستی، تز سکولاریزاسیون یک تز علمی جامعه شناسانه است یا یک ترفند تبلیغاتی برای به زانو درآوردن عاشورائیان معتقد به عینیت دیانت و سیاست؟ اگر چه پیروان این تز صریحا می گویند: ما نگاه ارزش به فرضیه سکولاریزه شدن روابط اجتماعی نداریم و تنها از نگاه یک ناظر بیرونی، یک قانون اجتماعی اجتناب ناپذیر را گزارش می کنیم.
بر این اساس، این حقیقت قانونی و اجتناب ناپذیر که به منزله سایر قوانین واقعی و تکوینی تخلف ناپذیر می باشد، خواه ناخواه رخ خواهد داد و هر روز رشد خواهد یافت. لذا نیازی به تبلیغ و نشر آن وجود ندارد.
یک واقعیت و قانون اجتماعی که نیاز به این همه جنگ روانی و تهاجم تبلیغی ندارد. واقعیات طبیعی هستی و امور قانونمند، همچون نفوذ آب، و گسترش شعله آتش، راه خود را ادامه می دهند و فراگیر می شوند. مشکل مهمتر در این ارتباط آن است که چرا جهان غرب با توسل به قوه قهریه، و با زبان تفرعنانه اعلام می کنند: باید جهانی شدن انجام گیرد و فرهنگ غرب به عنوان فرهنگی جهانی که سکولاریزاسیون و دموکراتزاسیون، از ارکان اساسی آن است. پهنه گیتی چیره شود؟ فرهنگی که قانونمند و طبیعی جامعه بشری است، و اجتناب ناپذیر، نیازمند توسل به زور نیست و اگر این گفته حقیقت دارد که: طبیعت انسانی در تمامی جوامع مشترک است، بنابراین هر جا سطح آموزش به حدود آن در غرب برسد، فرهنگی در اصول و محورها شبیه فرهنگ غرب تحقق خواهد یافت، باید گذاشت، این طبیعت انسانی سیر طبیعی خود را داشته باشد تا به آن پایانه قانونمند برسد. آیا غرب به فکر منافع خود است که فرهنگ خویش را فرهنگی جهانی و مقتضای طبیعت انسانی می شمرد یا آنکه واقعا به فکر میلیاردها انسان محروم و غارت زده است و می خواهد آنها را از انبوه مشکلات فقر و جهالت و بدبختی برهاند؟ و آنها را به سوی آرمان جهانی مدرنیته غرب سوق دهد؟ اگر فرهنگ مسلط غرب، به واقع دوستدار انسانیت است، باید به پر شدن شکاف فقر و غناء و جهان توسعه یافته با جهان عقب نگه داشته شده و غارت زده کمک کند و دست ازغارت منابع آنها بر دارد. جامعه جهانی مدنی و سکولار، چه موهبتی برای جهان محروم دارا است که در دست دارندگان قدرت سیاسی، نظامی و فرهنگی، اقتصادی جهان، می خواهند آن را با زور در جوامع محروم و عقب مانده، حاکم و آنها را از فرهنگ خودی و بومی خود، همچون فرهنگ عاشورا و انتظار تهی کنند؟
بنابراین سکولاریزاسیون، در واقع همان سکولاریسم است و نقش فرهنگ عاشورا افشای این چهره رنگارنگ و مقابله با آن است. تامل دوم
اگر سکولاریزاسیون واقعیتی اجتناب ناپذیر است، چرا بسیاری از تئوریسینهای غربی یا پیرو آنها، آن را مردود می شمرند و انتقادهای جدی نسبت به آن مطرح می کنند و آن را به عنوان مقوله ای از پایانه های تاریخی به چالش می کشند؟ آنچه در حال حاضر حتی در خود جهان غرب در جریان است; به چالش کشاندن اندیشه سکولار نه به عنوان یک واقعیت حقیقی اجتناب ناپذیر، بلکه به عنوان یک مکتب و یک اندیشه است. سکولاریسم اکنون در خود جهان غرب که مهد پیدایش این مکتب بوده، با انتقادها و چالشهای جدی مواجه است و این چالشها، از این حقیقت راز می گشاید که سکولاریسم نمی تواند خود را در پشت چهره ای از یک واقعیت پنهان کند، بلکه این اندیشه و نظر هم که به ارزش گذاری دست زده است و به لزوم عرفی شدن روابط اجتماعی حکم می دهد، همچون سایر اندیشه ها و مکتب های ارزشی و ایدئولوژیک باید پاسخگوی انتقادات جدی باشد و نمی تواند به بهانه قانونمندی و جهانی بودن و لازمه طبیعت انسانی شمردن خود، از تنور داغ نقد و سؤال فرار کند. آقای هابرماس که خود از تئوریسین های سکولاریسم به شمار می رود ضمن آنکه صریحا به دوقطبی بودن جوامع غربی در برابر سکولاریسم اشاره می کند به نظریه ای سوم، با نام پاسکولار می پردازد و مؤلفه ا صلی این تفکر را چنین توضیح می دهد:
«جوامع پاسکولار، مدتهاست که از این توهم عصر روشنگری که دین از عرصه حیات عمومی رخت بر خواهد بست، ست برداشته اند.»
وی درادامه می گوید:
«در جوامع مبتنی بر دموکراسی غرب این جریان سوم، همان جریانی است که انسانهایی در آن هستند که میان دو جریان طرفدار حرکت مستقیم و خط روشنگری از یک طرف، و طرفداران تعصب و تصلب دین باورانه از سوی دیگر، راهی را در این جهت می گشایند. در این جوامع لیبرال - دموکراسی، و در این جریان سوم هم شهروندان دیندار حضور دارند و هم شهروندان فاقد باورهای دینی و هر دوی اینها در چالش سیاسی در مقابل این مساله حیاتی، از عقل خود در حوزه عمومی بهره می گیرند و بدین ترتیب جامعه دیندار می تواند از طریق نهادهایی مثل جمعیت های دینی، مثل اجتماعات خاص دین و انجمنهای دینی نظر خود را درعرصه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اعمال کنند.» (8)
البته اینکه آیا عملا شهروندان دیندار، موفق به اعمال نظر خود می شوند یا اینکه دیکتاتوری اکثریت و سکولار، اجازه اعمال نظر به آنها نمی دهد، بحث دیگری است. و شاید نمونه هایی همچون مساله پوشش بانوان در مدارس فرانسه و ترکیه نمونه هایی از نقض این ادعا باشد. ولی آنچه مهم است و از این سخن بر می آید، اعتراف یک نظریه پرداز سکولار است، مبنی بر عدم توفیق سکولاریسم افراطی و لجام گسیخته در جامعه غربی و پیدایش نظریه های پاسکولاریسم که سکولاریسم را توهم می خوانند و به تجربه فهمیده اند که امکان رخت بر بستن دین از عرصه حیات عمومی به طور کلی ممکن نیست. این سخن یک شهادت روشن و گواه صدقی بر نفی ادعای سکولاریزاسیون است. و نشان می دهد، فرضیه سکولاریزاسیون بافته توهمات برخی خیال پردازان است. غافل از آنکه چنین پنداری حتی در زایشگاه خود، که عرصه مقابله کلیسا و مردم بوده، امکان چیرگی کامل نیافته و با چالشهای جدی روبروست، تا چه رسد به جوامع اسلامی که در آن احترام به حقوق انسانها و حفظ حرمت و کرامت بشر و استقرار قسط وعدل در متن دین نهفته است و مردم آشنای با دین بهترین آرمانهای سعادت دنیوی و اخروی را از آموزه های وحیانی به دست می آورند.
برخی در نقد سکولاریسم گفته اند:
«اینکه می گویند، سکولاریسم ضد مذهب نیست، البته سخن درستی است ولی این سخن باید درست فهمیده شود، ضد مذهب نیست اما بدتر از ضد مذهب است. برای اینکه رقیب و جانشین مذهب است و جای آن را درست پر می کند. ضدیت که همیشه نوعی براندازی نیست. اگر شما چیزی را آوردید که توانست جای چیز دیگری را به تمام و کمال پر کند، آنگاه او را بیرون خواهد کرد. بدین ترتیب می توان به یک معنا گفت که دین و دیانت جدید ظهور کرده است اما دینی که اسم دین بر خود نگذاشته است، بلکه مکتبی است که همان کار دین را می کند، یعنی هم انگیزه می دهد و هم اندیشه، با این همه بشر با از دست دادن انگیزه دینی و اندیشه دینی، چیزهایی را از دست داده است. سکولاریسم گرچه به ظاهر چنین می نماید [نمی نماید.ظ] که جای دین را پر کرده و به آدمیان انگیزه و اندیشه می دهد، ولی قادر نبوده است چیزهایی را جبران کند، به همین دلیل است که شما در جوامع غیر دینی همواره حسرتی برای دینداری می یابید، حتی نزد کسانی که چندان هم اهل ایمان نیستند. وقتی عقلانیت محض حاکم شود، زندگی کاملا تحت محاسبه در می آید، اخلاق، سودجویانه و زندگی علمی می شود، اما از طرف دیگر یک چیز از میان می رود و معلوم نیست از کجا باید آن را تامین کرد، آن چیز عنصر گذشت است. وقتی که این سودجویی ها مقابل هم قرار می گیرند. زندگی را جهنم می کند، یعنی انسانهایی که اهل مطالبه اند و انسانهایی که فقط اهل احقاق حقوق اند وقتی رو به روی هم قرار می گیرند، حالت درندگی پیدا می کنند، در عقلانیت عنصر گذشت را پیدا نمی کنند. این چیزی است که بشر جدید کاملا فاقد آن است.»
وی در ادامه می افزاید:
«اگر این جهان هنوز هم قابل تحمل و زندگی است صرفا به خاطر همان چند نفر آدمی است که اندک گذشت و انسانیتی در زندگی خود داشته اند; اگر همین هم از دنیا رخت بندد، آن وقت متاسفانه جهنمی به پا خواهد شد که هیچ کس نخواهد توانست در آن زندگی کند.» (9)
در اینجا بدون داوری و تحلیل و بررسی اظهارات بالا، هدف آن است که نشان دهیم، سکولاریزاسیون نمی تواند مدعی پایانه تاریخ باشد و خود را ترمینال نهایی حرکت جامعه بشری معرفی کند بلکه منتقدانی جدی دارد که از دید آنها سکولاریسم، جامعه ای جهنمی پدید می آورد که بشر دیر یا زود، برای رهایی از آن به تلاش و تجربه ای جدید دست خواهد زد و از آن بیرون خواهد رفت. و این تلاش راهی جز بازگشت به دین و فرهنگی چون فرهنگ عاشورا است. عاشورا آن نیروی قدرتمندی است که بشریت را می تواند از چنگال جهنم دنیای سکولار به بهشت آرامش دنیای دینی هدایت کند. تامل سوم
ادبیاتی که برای بیان فرضیه سکولاریزاسیون انتخاب شده، ادبیاتی است که آدمی را به یاد مکتب مارکسیسم می اندازد. در این مکتب نیز، صحبت از یک پیش بینی در مورد وقوع اجتناب ناپذیر تغییرات اجتماعی بود. (10)
طبق نظر مارکس، تاریخ یک سیر جبری و قهری دارد که بر اساس تکامل ابزار تولید صورت می گیرد و این تکامل نیز قهری است، اوضاع تاریخ هم قهرا تغییر می کند. مارکس، به گفته شهید مطهری، روی اصولی که نشان داده است، پیش بینی می کند که جامعه در یک مرحله معین تاریخ به طور جبری به سوسیالیسم گرایش پیدا می کند و نقش انسان فقط در این حد است که در همین مسیر سوسیالیسم عمل کند.
نقش انسانها در به وجود آوردن سوسیالیسم بیش از نقش یک ماما در به دنیا آمدن بچه نیست. سوسیالیسم هم در شرایط خاص تاریخی به طور جبری به وجود می آید. فقط انسانها باید جریان طبیعی را بشناسند و به همان جریان طبیعی کمک کننده. (11) این سخن مارکس بر اساس منطق و یا یک دیالکتیک و به عنوان قانونی قطعی و لا یتغیر، در حوزه فلسفه تاریخ و حرکت اجتماعی بشر ابراز شد. ولی اکنون که چندین دهه از زمان آن فرضیه سپری شده است و نظام شوروی فرو پاشیده است، جهانیان درستی این پیشگویی امام روح الله خمینی (قدس سره) را لمس می کنند که از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد. (12) مشکل تئوری مارکس دگم اندیشی و غرور بیش از حد بود و چنین مشکل خانمانسوزی را در منطق و ادبیات به کار رفته در سکولاریزاسیون نیز شاهدیم. سکولارها با ذوق زدگی از چند موفقیت جزئی و پراکنده در بخشی از جوامع بشری و در برهه ای از تاریخ، فکر کردند بر بام هستی ایستاده اند و از ازل تا ابد را در مشت خود دارند و می توانند جزم اندیشاند برای آن تئوری ببافند. غافل از آنکه تسری یک تجربه ای که بر اساس جامعه و فرهنگ و دین غرب شکل گرفته، به سایر محیطها با فرهنگ و پیشینه ای دیگر و دینی مختلف، عالمانه و خردورزانه نیست. البته ریشه مشکل مشترک مارکسیسم و سکولاریسم که هر دو را به دام دگماتیسم فرو غلطانیده و جزم اندیشانه می پنداشتند قوانین حرکت اجتماعی بشر را کشف کرده اند، همان است که در نامه حضرت امام (ره) به گورباچف، آخرین رئیس جمهور شوروی، انعکاس یافته است. در این نامه در باره رمز شکست مارکسیسم می خوانیم:
«مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست، چرا که مکتبی است مادی و با مادیت نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است به درآورد.»
و در فرازی دیگر آمده:
«مشکل شما عدم اعتقاد به خداست همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل ا صلی شما مبارزه طولانی و بیهوده با خدا و مبدءهستی و آفرینش است.» .
امام در رهنمود خود به گورباچف رمز موفقیت او را در این می بینند که در سیاست اسلاف خود دایر بر «خدازدایی » و «دین زدایی » از جامعه که تحقیقا بزرگ ترین و بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرد، تجدید نظر نماید و بداند که برخورد واقعی با قضایای جهانی جز از این طریق میسر نیست. (13)
این نسخه ای بود که امام برای مارکسیسم تهیه کرده بود و همین نسخه برای سکولاریسم و تمامی آنان که می پندارند فرهنگ مدرنیته غرب و مؤلفه های ا صلی آن را می توانند فرهنگ جهانی اعلام کنند، کار آمد است، چرا که وقتی ریشه و منشا درد یک چیز بود، دارو و شیوه معالجه واقعی و حتمی آن نیز یک چیز خواهد بود و آن بازگشت به آغوش معنویت و دین واقعی، و فرهنگ عاشورا است. این کلید رمزحل واقعی بیماری های مزمن اجتماعی بشریت عصر مدرنیته است. علت اینکه، این درمان، نهایی ترین راه برای معالجه آسیب های اجتماعی دانسته می شود، آن است که این راه حل، نه از سوی انسان نادان و بی اطلاع از حقیقت و کنه هستی و گرفتار قفس تنگ مادیت و جهان محسوس، که از سوی پیامبران (ع) و سفیران الهی همچون ابی عبدالله الحسین (ع) که از مبدء علوم وحیانی سیراب شده، سرچشمه گرفته است. مبدئی که بر کنه هستی واقف است و با اشراف به سرنوشت بشر و اطلاع از ازل تا ابد آفرینش و انسان برای حل مشکلات بشریت و گشودن قفل آنها و درمان دردها، برنامه سعادت دنیوی و اخروی ارائه می دهد. راه حلی، که سیدالشهداء (ع) برای حل مشکلات سال 61 هجری جامعه اسلامی ارائه نمود، یعنی احیاء مجدد سنت پیامبر اکرم (ص) و میراندن بدعتها، اکنون نیز درمان دنیای پرفشار و آسیب بشر می تواند قرار گیرد و انسان را از چنگال بی عدالتی قلیت سکولار رهایی بخشد. تامل چهارم
برای محک زدن فرضیه سکولاریزاسیون، نگاهی به رخ دادهای دهه های اخیر در مقیاس جهانی و به ویژه در ممالک اسلامی و بالاخص در ایران، می تواند مفید و کارساز باشد. آیا تحولات جهانی دهه های اخیر، آخر الزمان و پایانه تاریخ بودن سکولاریسم را تایید می کند یا مؤید ضد آن است؟ در این جهت نگاهی فشرده و اجمالی به برخی حوادث، جالب می باشد; از جمله یکی گسترش روز افزون اندیشه اسلامی در جهان غرب است. امروز اسلام در جهان غرب هر روز پیروان جدیدی را به خود می خواند و یک دین پویا و زنده است.
پیدایش نو اندیشان دینی در جهان اسلام در برابر سکولاریزاسیون است که به فرهنگ زدائی از جهان اسلام معتقد است و فرهنگ غربی را یگانه فرهنگ انسانی و سعادتبخش معرفی می کند تا جایی که به اعتقاد پاره ای از روشنفکران اگر شرقی می خواهد متمدن شود باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی گردد. در برابر این طوفان، متفکرانی همچون سید جمال بروز کردند که از برنامه های ا صلی آنها اعلام همبستگی دین و سیاست بوده سید جمال که نهضت احیاگرانه ای را در بسیاری از ممالک اسلامی پدید آورد و بسیاری از اندیشمندان اسلامی را با خود همراه نمود، تلاش وی در جهت آن بود که شعور مذهبی مسلمانان را برای مبارزه با استبداد و استعمار بیدار سازد و برای این برنامه نسبت به هر برنامه اصلاحی دیگر حق تقدم قائل بود. و اصولا همین تلاش های سیدجمال، موجب شد که عمال استعمار در جهت جدائی دین از سیاست و سکولاریسم و علمانیت دست به کوشش های تازه بزنند که در این میان ظهور از آتاتورک و رضاخان به عنوان قهرمان بزرگ این تلاش وی می توان نام برد. سیدجمال بر آن بود که توده مسلمان به دخالت در سرنوشت سیاسی خود به عنوان یک وظیفه دینی بپردازد و سیاست را به دین وابسته کند، نه اینکه دین را به سیاست. در مقابل جدائی دین از سیاست به مفهومی که آتاتورک قهرمان آن بود و ترکیه را به بدبختی کشانید و به شکلی که در ایران زمان رضاخان عملی شد، به معنی بیرون کردن دین از صحنه سیاست که مساوی با جدا کردن یکی از عزیزترین اعضای پیکر اسلام از اسلام (14) بود. پس از سیدجمال، عبده که از شاگردان و مریدان سید بود، به جنبش اصلاح طلبی به ویژه در جهان عرب و کشور مصر دست زد. او نیز در پی آن بود که ثابت کند اسلام توانایی دارد، به صورت یک مکتب و ایدئولوژی راهنما و تکیه گاه اندیشه جامعه اسلامی قرار گیرد. (15) از دیگر قهرمانان اندیشه اصلاحی در جهان سنی عرب، شیخ عبدالرحمن کواکبی است که به همبستگی دین و سیاست سخت پایبند بود و مخصوصا دین اسلام را یک دین سیاسی می دانست و معتقد بود که توحید اسلام اگر درست فهمیده شود و مردم مفهوم حقیقی کلمه توحید یعنی لا اله الا الله را درک کنند به استوارترین سنگرهای ضد استبدادی دست می یابند. (16)
رشد و توسعه افکار اصلاح طلبانه نواندیشان اسلامی همچنان تا زمان حاضر تداوم یافته است و با فراز و نشیبهای مختلف، نه تنها هرگز خاموش نگشته، بلکه موجب رشد بیداری و بازگشت به آموزه های دینی و پدید آمدن نهضتهایی بزرگ در میان مسلمانان بوده است و از این جهت نشان داده که سکولاریزاسیون توهمی خیال پردازانه بیش نیست. و در این میان از جمله ابزارهای مهم برای طرح اسلام به صورت مکتبی سیاسی از جانب این متفکران نوگرا در جهان اسلام توجه ویژه به نهضت عاشورا بود. آنان تمامی لوازم مورد نیاز خود را همراه با تحریک جوامع اسلامی، به طور یکجا در این نهضت می یافتند، جهاد و شهادت هر دو از ابزارهای لازم و شکننده برای رویارویی با استبداد و استعمار بود که در فرهنگ عاشورا موج می زد. از میان نوگرایان اهل سنت ، متفکرانی چون اقبال لاهوری، عبدالرحمن شرقاوی، عباس محمود العقاد، دکتر طه حسین محمد کامل البنا، به ابعاد سیاسی اسلام با توجه به نهضت عاشورا پرداختند و تاثیرات مهمی را پدید آوردند. رشد و توسعه بیداری اسلامی و توجه به ابعاد سیاسی اسلامی با درس آموزی از نهضت حسینی، در میان جوامع شیعی جلوه ای خاص داشته است. مردم ایران بر اساس همین بینش و بیداری تاکنون دو انقلاب بزرگ بر پا و ده ها نهضت و قیام را در جای جای کشور پدید آورده اند. نهضت مشروطه، انقلابی عدالت خواهانه بر اساس آموزه های سیاسی اسلام بود که توسط رهبران دینی همچون، آخوند خراسانی، و شیخ عبدالله مازندرانی، میرزای نائینی و شیخ فضل الله نوری و سید بهبهانی و سید طباطبایی، پدید آمد و هدف از آن در اصل «اجراء احکام قانون محمدی (ص) که مشتمل بر حفظ نفوس و اموال و اعراض و دماء مسلمین و امنیت دوستان محمد و آل محمد (ص) است » بود. آنان بر آن بودند تا «احکام نازله از ساحت قدس و مقام احدیت حضرت پروردگار و قوانین وارده در قرآن را که تمام پاره تن و فلذة کبد رسول الله هست که خون مظلوم ابی عبدالله الحسین به جهت ابقاء آن ریخته شده است، اجرا بدارند.» (17)
بنابراین عدالت خواهان عصر مشروطه می دانستند که خون ابی عبدالله (ع) برای احکام دین و حضور آن در عرصه اجتماع ریخته شده و دنبال تعقیب همان هدف حسینی بودند.
در نهایت نهضت مشروطه، اگرچه شکست خورد و در اهداف خود که اقامه دین الهی بود، توسط برخی روشنفکران غرب زده ناکام ماند. و در پی آن، حکومت سکولار و خشن رضاخان تحت حمایت اجانب و غرب بر سر کار آمد و از مهمترین برنامه های او، بیرون کردن دین از سیاست بود و در همین راستا با روحانیت و علماء دین و پوشش بانوان و به ویژه با عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) و نهادهای مختلف یادبود عاشورا به مبارزه پرداخت، ولی هرگز روند سکولاریزه کردن حرکت اجتماعی در ایران موفق نشد و این انسجام و مقاومت حسین گونه علمای بزرگ تشیع ایران در برابر ترور فرهنگی و شخصیتی و تحقیرها بود (18) که هم ایران را حفظ کرد و نگذاشت به صدپاره تبدیل شود و هم اهداف غرب را در سکولاریزه کردن روابط اجتماعی ایران با شکست مواجه نمود. حرکت عالمان شیعی پس از شهریور بیست، موجی شتابدار به خود گرفت و این حرکت پس از پانزده خرداد42 و قیام امام خمینی، با بهره گیری از آموزه های سیاسی عاشورا، چنان با جرات به پیش رفت که منجر به سرنگونی حکومت سکولار پهلوی و اقامه نظام اسلامی بر اساس آموزه های قرآن و سنت با محوریت ولایت فقیه گردید.
پیروزی انقلاب اسلامی برای حرکت بیداری اسلامی، نقطه عطفی محسوب می شود. از آن پس توجه به ابعاد سیاسی اسلام و درس آموزی از وقایعی چون عاشورا، در میان مسلمانان جهان که یک الگوی موفق را نیز در برابر دیدگان خود مشاهده می کردند مورد توجه ویژه قرار گرفت. با توجه به موفقیت انقلاب اسلامی و غلبه آن بر تمامی مشکلات و عبور از پیچ و خمها در مبارزه با ضد انقلاب و جنگ طاقت فرسای هشت ساله، الگویی از جهاد شرافتمندانه در برابر کشورهای اسلامی ترسیم شد و امواجی جدید را پدید آورد. حرکت طوفنده جوانان مسلمان جنوب لبنان که با تکیه بر اندیشه های سیاسی اسلام و درس آموختن از نهضت حسینی (ع) برای نخستین بار اسرائیل را با شکست مواجه کردند و موج اخیر انتفاضه مردم فلسطین با شعار الله اکبر و عملیات استشهادی آنها، همگی خط بطلانی بر فرضیه سکولاریزاسیون در خیزش جهانی اسلام محسوب می شود و نشان می دهد طراحان سکولاریزاسیون، سر در برف و بی توجه به واقعیتهای حوادث موجود، به تبلیغ این تز مشغولند. تامل پنجم
به نظر می رسد مشکل ا صلی تز سکولاریزاسیون، ناشی از ضعف بنیان منطقی آن است. آیا به راستی دلیل و حجت بر واقعیتی اجتناب ناپذیر دانستن سکولاریزاسیون چیست؟ اگر مدرک این تز، تحقق جامعه سکولار در جهان غرب است، در پاسخ باید گفت: اولا چنین نیست که در مغرب زمین هم، اندیشه سکولار به موفقیت صددرصد رسیده باشد و پیدایش موج پاسکولاریسم نشانه این واقعیت است که نمی توان نقش دین را در حرکت اجتماعی و سیاسی جامعه نادیده گرفت و آن را به کلی حذف کرد. ثانیا اگر هم سکولار شدن جامعه درغرب صددرصد موفق شود، این تنها یک نمونه است و آیا منطقا با ارائه یک نمونه موفق می توان به یک قانون علمی یقینی دست پیدا کرد؟ کدامین منطق دانی است که با استقرای ناقص قانع شود و نظریه ای را تنها با یک تجربه موفق بپذیرد و ایمان آورد.
اما اگر پشتوانه منطقی سکولاریزاسیون، توجه به اقتضای طبیعت انسانی است، با این تقریر که مقتضای طبیعت بشر چنین است که هرگاه سطح آموزش، به سطح آموزش غربی برسد، نتیجه ای جز فرهنگ غرب و مؤلفه های آن از جمله دین زدایی از اجتماع، نخواهد داشت. در پاسخ از این استدلال، این مشکل مطرح می شود که مقتضای طبیعت انسانی را از کجا به دست آورده اید؟ بر اساس کدامین مدرک و شاهد، این خصلت ذاتی انسانی و اقتضای طبیعی بشر به دست آمده است که با آموزش های غربی تمامی انسانها و جوامع عکس العملی یکسان نشان می دهند و یک شکل از ساختار اجتماعی را پدید می آورند؟ اگر چنین است پس در این میان نقش آزادی اراده و قدرت اختیار انسان چه می شود؟ آیا این الگوی تربیتی که ما با هر شکل آموزش که بخواهیم می توانیم نیروهای مورد نظر خود را تربیت کنیم صواب و منطقی است؟ یا آنکه انسانها گوناگونند و هرگز نسبت به یک نوع آموزش یک شکل واکنش نخواهند داد و یک نوع آموزش و با یک سطح و با کمیت و کیفیت و ویژگی های یکسان عکس العمل های متفاوتی را در میان جوامع انسانی در پی خواهد داشت. انسانها همچون ابزارهای ماشینی و یا حیوانات دست آموز و یا همچون کامپیوتر نیستند که هرگونه ما بخواهیم آنها تربیت شوند. البته این به معنای انکار تاثیر محیط و روشهای آموزشی و تربیتی نیست. منظور آن است که بشر در نهایت، با اراده آزاد خویش است که انتخاب می کند. او اگر چه می خواهد تمامی موانع کامجویی را از سر راه خود کنار زند، چنانکه قرآن کریم می فرماید: «بل یرید الانسان لیفجر امامه » (قیامت/5) ولی فطرتا او «فجور» و «تقوا» را می تواند از یکدیگر تمیز دهد و این الهام به او شده است که حق و باطل را تشخیص دهد و خودش دست به انتخاب بزند: «فالهمها فجورها و تقویها» (شمس/8) . بنابراین اینکه گفته می شود: «رمز همگرایی فرهنگ ها به سوی فرهنگ غرب یا فرهنگ جهانی، طبیعت انسان و سطح آموزش یا میزان عقلانیت آنهاست و ازآنجا که طبیعت انسانی در تمامی جوامع مشترک است، بنابراین هر جا سطح آموزش به حدود آن درغرب برسد، فرهنگی در اصول و محورها شبیه فرهنگ غرب تحقق خواهد یافت » (19) این گفته جایگاه منطقی صحیحی ندارد; چرا که اولا عکس العمل و واکنش افراد به آموزشها مختلف است و به تبع افراد و جوامع گوناگون این تفاوت پدیدار خواهد گشت و ثانیا چگونه می توان میزان تعقل را با سطح آموزش یکی دانست، در حالی که هر چند آموزش در تعقل انسان مؤثر است ولی عقلانیت در افراد مختلف است; هر چند آموزشها یکسان باشد. این انسان است که در محدوده عقل عملی خود، انتخاب می کند و عقل را بر شهوت و غضب مسلط می کند و نمی گذارد فرمانروای او، کامجویی ها و یا خشونتهای غیر عاقلانه باشد و یا آنکه نیروی اندیشه و خرد خود را مغلوب شهوت و غضب قرار می دهد و با تسخیر شدن عقل در چنگال قوای سرکش شهوت و غضب، عقلانیتی را پدید می آورد که صددرصد در برابر عقلانیت آن انسانی قرار می گیرد که شهوت و غضبش در چنگال نیروی خرد و عقل اوست. بنابراین همین انسانها که با طبیعت واحد، تحت آموزش یکسان قرار گرفته اند، این خودشان هستند که قدرت گزینش دارند و انتخاب می کنند که یا عقل خود را مغلوب و مقهور شهوت و غضب قرار دهند و بدین صورت کامجویی را رها کنند و عقل را در زنجیر کشند، یا بر عکس، کامجویی را به زنجیر عقل کشند و تحت سلطه قاهره نیروی اندیشه و خرد، آن را هدایت کنند. قرار گرفتن بر سر این دو راهی اقتضای فطری تمامی انسانها و تمامی جوامع است و کسی نمی تواند با آموزش یکسان، همواره، حرکت به سمت یکی از این راه ها را نتیجه بگیرد. و بر همین اساس است که همواره در جوامع با یک نوع آموزش، افراد و گروه هایی با گرایش های گوناگون و متفاوت بروز می کنند، هر چند هدف آموزش دهندگان یکسان سازی و پدید آوردن یک صدایی بوده باشد و این از شگفتی های متناقض و پارادکسیکال فرهنگ مدرنیته است که با وجود اینکه، سکولاریسم، اومانیسم و پلورالیسم، سه پایه ا صلی آن معرفی می شود، چگونه به دنبال ایجاد فرهنگی واحد در سطح جهان است. براستی چگونه می توان تناقض میان سکولاریزاسیون با پلورالیزاسیون را حل کرد، در حالی که یکی به دنبال تک صدایی است و دین را در تمامی جهان می خواهد به حاشیه براند و دیگری ادعای چند صدایی را دارد؟
در پایان این تامل توجه به این نکته نیز مفید است که تمامی سخن و آنچه پیرامون تاثیر آموزش گفته شد، مبنی بر آن بود که آموزش را مقوله ای مشتمل بر پاره ای داده های علمی همراه با مسائل تربیتی و پرورشی و اخلاقی فرض کنیم. و الا اگر منظور از آموزش صرف انتقال اطلاعات مربوط به دانش های تجربی و علوم پایه نظیر ریاضی و فیزیک باشد، بدون آنکه آموزش دهندگان، در کنار انتقال اطلاعات به مسائل فرهنگی و مقولات تربیتی مثلا نوع پوشش نیز بپردازند، باید گفت: در این فرض انسانها با فرهنگ ها و اعتقادات و آداب و رسومها و تربیت های مختلف، این اطلاعات مربوط به ریاضی یا فیزیک را فرا خواهند گرفت بدون اینکه این فراگیری موجب پذیرش فرهنگ و عقاید آموزش دهندگان باشد و سبب آن شود که مثلا اگر ریاضی را از استادی می آموزد، نوع لباس و پوشش خود را هم بر طبق انتخاب استاد، برگزیند. آیا منطقا می توان مدعی شد چون اطلاعات مربوط به ریاضی یا فیزیک را از یک انسان غربی فرا گرفته، سپس الزاما فرم لباس خود را نیز از آن معلم غربی می گیرد؟ در واقع لب سخن در این است که آیا اگر تمدن و فرهنگ مدرنیته غرب، داوطلب شود: اطلاعات علمی خود را در اختیار جوامع دیگر قرار دهد، بدون آنکه فرهنگ و ارزش های خود را، با آن همراه کند، در این صورت آیا الزاما می توان باز هم مدعی بود که تمدنی مثل تمدن و فرهنگ غرب در آن جوامع متولد خواهد شد و روند سکولاریزاسیون تداوم خواهد یافت؟ اگر پاسخ این پرسش بسیار مهم راهبردی، منفی است که به نظر می رسد، منفی باشد و روش قرون متمادی پرچمداران فرهنگ غربی این حقیقت را نشان می دهد که آنان در اندیشه انتقال اطلاعات و توسعه دانش بشریت نیستند بلکه در اندیشه انتقال فرهنگ خود برای رسیدن به کامجویی های بیشتر می باشند، در این صورت اثبات می گردد که فرضیه سکولاریزاسیون، فرضیه ای غیر علمی و ناپخته از سوی کسانی است که منافعشان در گرو گسترش سکولاریسم است که مکتب فکری خود را با نام فرآیندی طبیعی و اجتناب ناپذیر، می خواهند تحمیل کنند و عده ای نیز بی توجه به این چهره متلون، فریب خورده، آن را ممکن است تبلیغ کنند و با این فرض، نقش کسانی که همچون حسین بن علی (ع) با این یزید زمانه بیعت نکرده اند و آن را ضلالت و گمراهی می شمرند آن است که با استفاده از فرهنگ عاشورا، به مقاومت در برابر آن بپردازند و با پندآموزی و عبرت گیری از حوادث کربلا، برای اجرای احکام الهی و احیاء سنت رسول خدا (ص) و «اماته » بدعتها، به جلوگیری از توسعه کامجویی های نهفته در بنیان فکری سکولاریسم پرداخته و با تهیه عده و عده و استفاده از فرهنگ جهاد و شهادت، آن را زمینگیر کنند، چنانکه امروزه در سرزمین بیت المقدس شاهدیم.
در این میان از شگفتی های سکولاریسم آن است که با وجود آنکه دنیای سکولار را جهانی و اجتناب ناپذیر معرفی می کند و به حاشیه رفتن دین و منزوی شدن احکام دینی اعتقاد راسخ دارد ولی در جایی که فکر می کند، یک قانون و حکمی دینی می تواند به او کمک کند و در جهت منافعش قرار گیرد، حاضر به اعمال آن در جامعه و تبلیغ و ترویج آن است. نمونه آن عملیات استشهادی فلسطینیان است که عده ای از مقامات امریکایی و اسرائیلی که سکولاریسم در بنیان اساسی آنها مطرح است، با این بهانه که اسلام با انتحار مخالف است. با این اقدامات مخالفت می کنند و آن را مخالف اصول اسلامی می شمارند. شگفتا که اگر قرار است دین به زاویه زندگی رانده شود و بنابر تفکر جدایی دین از سیاست، نمی تواند در تعاملات اجتماعی نقشی ایفا کند، پس چگونه از آن برای محکومیت یک حرکت اجتماعی سیاسی می توان بهره جست و آن را محکوم کرد؟ این قبیل نمونه ها، نشانگر هویت واقعی مکتب سکولار و عمق منطق علمی آن است و نشان می دهد که سکولارها هر جا تشخیص دهند که حکمی از احکام دین قابل آن است که بگونه ای تفسیر شود که توجیه گر آمال و اهداف آنها و مقابله با مخالفان می باشد، از ورود آن به عرصه اجتماع استقبال شایان به عمل می آورند. (20) ب. سکولاریزاسیون از منظر درون دینی
گفته شد: مطرح کردن فرضیه و تز سکولاریسم در قالب واقعیتی اجتناب ناپذیر و فرآیند تاریخی - اجتماعی سکولاریزاسیون و تعامل عاشورا با این فرآیند از دو منظر درون دینی و برون دینی قابل تحلیل و بررسی است. در قسمت پیشین این فرضیه از منظر برون دینی بررسی شد و اینک بررسی آن از منظر درون دینی:
از آن رو که پیروان فرآیند سکولاریزاسیون خود را مسلمان و پیرو مذهب تشیع می نامند، بعلاوه تز خود را در فضای جامعه ای با ایمان و متدین پراکنده اند، می توان این فرضیه و تئوری را از منظر درون دینی مورد تامل و دقت قرار داد. ویژگی نگاه درون دینی آن است که طرفین مناظره بر اصولی از ایم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:29 ] [ سید باقر دینی . ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ ندای لیلان خوش آمدید




موضوعات
آرشیو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 384
بازدید کل : 83577
تعداد مطالب : 105
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1

زیارت عاشورا